خوب نیست هرچی بنویسی و بگی
هرکی میخونه و میشنوه به خودش بگیره یه جاییشو
خوب نیست هرچی بنویسی و بگی
هرکی میخونه و میشنوه به خودش بگیره یه جاییشو
خیلی بده
واسه فراموشی
بری با غریبه
و با اون هم آغوش شی
گاهی وقتا حس میکنم عهد بستم عاشق نشم !
مهم نیست امشب چقدر دود بچپونم توی ریه هام.
امشب شبی نیست که بشه ازش رها شد.
به درجه ای از عرفان رسیدم که دیگه حوصله ندارم غذا بخورم، خانواده رو هم نمیشه پیچوند دیگه میگم که روزه میگیرم. خیلیم راضین ازم
ماه امشبو از دست ندید یه وقت !
I feel I know you
I don't know how
I don't know why
I see you feel for me
You cried with me
You would die for me
I know I need you
I want you to
Be free of all the pain
You hold inside
You cannot hide
I know you tried
To be who you couldn't be
You tried to see inside of me
And now i'm leaving you
I don't want to go away from you
Please try to understand
Take my hand
Be free of all the pain
You hold inside
You cannot hide
I know you tried
To feel...
parisienne moonlight - anathema
+ و این آهنگو
i was thinking, for me it's better i don't romanticize things as much anymore
i was suffering so much all the time
i still have lots of dreams, but they're not in regard to my love life
it doesn't make me sad, it's just the way it is
is that why you're in a relationship with somebody who's never around?
yes, obviously i can't deal with a day-to-day life of a relationship
we have this exciting time together and then he leaves, and i miss him
but at least i'm not dying inside
when someone is always around me, i'm like suffocating
oh no wait... you just said that you need to love and be loved
yeah, but when i do, it quickly makes me nauseous.
it's a disaster
i mean i'm really happy only when i'm on my own
it's not so easy for me to be a romantic
before sunset 2004
یه اپ اندروید دارم که برای من نوشته شده.
دقیقا واسۀ من
کادوی روز تولدم بود.
بعد از مدتها جرات کردم دوباره بهش سر بزنم.
رمز شروعش، رمز بین خودمونه
اولش ببعی یهو میاد و میگه happy new year
که به خاطر عشق ببعی بودنم گذاشته بودش.
(دیگه از وقتی میدونست من عشق ببعیم، هرچی هدیه داد کوچیک و بزرگ، همشون یه ربطی به یه ببعی داشت.)
عکسامو عجیب غریب ادیت کردی و میاد روی صفحه.
خودشو ضبط کرده. روبو "میم"
خاطراتمونو لیست کرده.
کوچیک و بزرگشو.
من عدد میگم، اون خاطره رو تعریف میکنه.
فحشمم میده. جوکم میگه. هر جا هم بگم خفه شو، ساکت باش، بسه دیگه، دیگه چیزی نمیگه که مثلا اذیت نشم.
نشستم از اول تا خود 37ی که لیست کرده بود رو دوباره از زبون خودش شنیدم.
دو سه تاشو یادم رفته بود. تازه فهمیدم چقد سخت بودم اونموقعا.
(حیف که خاطرۀ آب بازی بعد از اینه. اون بهترین خاطرمونه!)
یه بخش دیگه م هست. همه عکسای اینستامو جمع کرده. با خودم اونموقع گفتم این واسه خودش خوبه نه من. ولی الان که دیگه دو سه ماهیه اینستامو تعطیل کردم، اینا عجیب خوب بودن.
بیخیال اصن.
دلم گرفته همین...
+ گاه و بیگاه پر از پنجره های خطرم
به سرم میزند این مرتبه حتما بپرم
ﺩﻟﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ
ﺑﯿﻦ ﺷﺐﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﺯﻫﺎﺕ
ﺑﯿﻦ ﺩﺳﺖﻫﺎ ﻭ ﻧﻔﺲﻫﺎﺕ
ﺑﯿﻦ ﺑﻮﺱﻫﺎ ﻭ ﻟﺐﻫﺎﺕ
ﭼﻨﺎﻥ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ ﺷﻮﻡ
ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﻃﺮﻑ ﻣﯽﭼﺮﺧﺪ ..
ﭼﺮﺍ ﻣﯽﭼﺮﺧﺪ
ﻧﺎﺭﻧﺠﯽ !
ﺩﻟﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﯿﻦ ﺧﻨﺪﻩﻫﺎ ﻭ ﻣﻮﻫﺎﺕ
ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﻔﺘﯽ ﺟﺎﻧﻢ
ﺟﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﻢ
ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ .
.
عباس معروفی