huh... and now you're thanking me for teaching you what love is
یه اپ اندروید دارم که برای من نوشته شده.
دقیقا واسۀ من
کادوی روز تولدم بود.
بعد از مدتها جرات کردم دوباره بهش سر بزنم.
رمز شروعش، رمز بین خودمونه
اولش ببعی یهو میاد و میگه happy new year
که به خاطر عشق ببعی بودنم گذاشته بودش.
(دیگه از وقتی میدونست من عشق ببعیم، هرچی هدیه داد کوچیک و بزرگ، همشون یه ربطی به یه ببعی داشت.)
عکسامو عجیب غریب ادیت کردی و میاد روی صفحه.
خودشو ضبط کرده. روبو "میم"
خاطراتمونو لیست کرده.
کوچیک و بزرگشو.
من عدد میگم، اون خاطره رو تعریف میکنه.
فحشمم میده. جوکم میگه. هر جا هم بگم خفه شو، ساکت باش، بسه دیگه، دیگه چیزی نمیگه که مثلا اذیت نشم.
نشستم از اول تا خود 37ی که لیست کرده بود رو دوباره از زبون خودش شنیدم.
دو سه تاشو یادم رفته بود. تازه فهمیدم چقد سخت بودم اونموقعا.
(حیف که خاطرۀ آب بازی بعد از اینه. اون بهترین خاطرمونه!)
یه بخش دیگه م هست. همه عکسای اینستامو جمع کرده. با خودم اونموقع گفتم این واسه خودش خوبه نه من. ولی الان که دیگه دو سه ماهیه اینستامو تعطیل کردم، اینا عجیب خوب بودن.
بیخیال اصن.
دلم گرفته همین...
+ گاه و بیگاه پر از پنجره های خطرم
به سرم میزند این مرتبه حتما بپرم
اگه بت روحیه داده خوبه
ولی من سعی می کنم یه لحظه قبلمو هم فراموش کنم