به درجه ای از عرفان رسیدم که دیگه حوصله ندارم غذا بخورم، خانواده رو هم نمیشه پیچوند دیگه میگم که روزه میگیرم. خیلیم راضین ازم
به درجه ای از عرفان رسیدم که دیگه حوصله ندارم غذا بخورم، خانواده رو هم نمیشه پیچوند دیگه میگم که روزه میگیرم. خیلیم راضین ازم
روزگاری بود میتوانستم دوباره این حجم مو را تحمل کنم.
آخ که دیگر توانش نیست...
احتمالا امشب چیزی قرار بود از آسمان و آن همه ستاره اش چیزی بفهمم، که اینهمه از ساعت های آغازین شب درگیرشان هستم و هر ثانیه توجهم را به خودشان جلب میکنند.
اما انگار احمق تر از آنم که بفهمم...!