کمندناک

خوشحال و شاد و خندان (و اندکی اسکل) م

شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۰۰ ب.ظ

اینقدر خوشحال بودم از اتفاقی که افتاد که ثانیه ای نمیتونستم تو راهروها جلوی خنده مو بگیرم.
با خوشحالی به همه سلام میکردم.
میخندیدم.
از این راهرو به اون راهرو میدویدم.
"سین" میگفت توی این سه چهار سال که دیدمت توی دانشکده و هرجای دیگه، تا حالا اینقدر خوشحال نبودی !
+توی راهروها بابا رو دیدم.
دلم میخواست بپرم بغلش و بگم که چی شده. ولی نمیتونستم. چون اصن از ماجرا خبر نداشت.
باید بهش بگم :(
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۸
کمـ ند

نظرات  (۱)

۲۹ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۲۳ آقای استامینوفن
ما هم باخبر می شیم ینی ؟
پاسخ:
خبر عجیب و غریبی هم نیست درواقع.
اصل خبر به صورت خلاصه اینه که درسی رو بالاخره تونستم بردارم که تداخل زمانی کامل داشت با یه درس دیگه !
و تازه هنوز هم اوکی نشده
من عجیب و غریب واکنش نشون دادم. :/

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی