سینا
يكشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۳۸ ب.ظ
دلم برای سینایی تنگ شده که نمیدانم حتی اسمش سینا بود یا نبود.
که از این کوتاه تر نمیشد با کسی ارتباط برقرار کرد.
که در اوج چت هم که بود و اذان میشد میگفت من برم نماز.
و مینوشت: بی گمان اگر کفر نیست حرف دلم این است: از بالا به ضعف ما که فقط رنج میکشیم میخندی. فتبارک الله...
که به نظرش هر دو احمق هایی بودیم که به سرنوشت اعتقاد داشتیم.
برای کسی که سوارکاری را خیلی دوست داشت اما دیگر نمیتوانست سراغش برود چون دلش نمی آمد اسبی برای تفریح او
وزنش را تحمل کند...
کسی که دیگر شنا نمیکرد چون در ساحلی که حضور داشته نتوانسته بود جان دخترکی را که در دریا غرق شد نجات دهد.
کسی که تنها در روستاهای سیستان و بلوچستان پزشکی میکرد.
خوب میشد اگر مثل آن روزها یکهو دو سه روزی پیدایش میشد...
۹۴/۰۶/۲۹