امروز اینقد پلِی شد:
no nothing else matters
که رسما الان هیچی واسم مهم نیست
+metallica
چقد دوسِت داشتم وقتی اینو مینوشتم
فکر نمیکردم سیو کرده باشی اینو اون روز که برات فرستادمش از وبلاگم
حالا دیگه خبری از وبلاگم نیست
...
نه! ما کشته و مردۀ هم نیستیم. عاشق و شیدا هم نیستیم. هیچوقت هم ادعا نکردیم میمیریم اگر دیگری نباشد. هر روز و هر هفته همدیگر را نمی بینیم. از همۀ کارها و احوالات هم باخبر نیستیم. شاید خیلی چیزها را بگویی اما خیلی چیزها را نگویم.
اما همین چند روز، همین چند وقت کوتاه کافی بود تا بفهمم اگر نباشی دلم برای بودنت تنگ میشود. بفهمم چقدر دوست دارم که دوستیمان بماند و رفیق باشیم و بگوییم و بخندیم و مسخره بازی درآوریم و هی همدیگر را حرص بدهیم و باز بخندیم و بخندیم. چقدر دلم تنگ میشود که تو مثلا غیرتی شوی روی منی که خودت میدانی با عالم و آدم حرف میزنم و منظوری هم ندارم و حساس شوم روی کلاس هایی که حتی برای دخترهای گروه میگذاری.
همین مدت کافی بود تا بفهمم دلم برای هدیه های کوچک و بزرگٍ یهوییت که فقط میخواهند بگویند برایم زیادی ارزش قائلی تنگ میشود. دلم برای اینکه یهویی از توی کیفت "گریه های امپراتور"ی که مدت هاست دنبالش میگردم را دربیاوری، درحالی که میدانی شاید من واکنش خیلی بدی داشته باشم، تنگ میشود. دلم تنگ میشود که عصبانی باشی و حسابی حرصت داده باشم و هی "لعنتی" بگویی...!!
دلم برای اینکه خاص مینویسی توی دنیای مجازی تنگ میشود، برای اینکه هر هفته فکر کنی چی بپوشی و از من هم بپرسی، برای اینکه بالاخره میفهمی که من مانتو یا کیف یا کفشم جدید میشود، برای اینکه هـــِی بخواهی بعضی چیزها را نگویی و نتوانی پنهان کنی، برای اینکه وقتی شیرینی میخرید از چند وقت پیش برای منم یکی بیاری...
دلم برای اینکه رفیقت باشم نتگ شد!
شاید ما خیلی فرق داشته باشیم. شاید خیلی شبیه باشیم. شاید گاهی خیلی همدیگر را بفهمیم. شاید بعضی وقت ها اصلا نظری نداشته باشیم طرف مقابل چی میگوید. شاید یک موضوع جدی برای تو موضوعی مسخره برای من باشد و برعکس...! هر چی که هست، دوستی خیلی خوبی داریم!
ممنونم که بهم فرصت دادی. که فکر کنم. که گذاشتی مدتی در دنیای خودم سیر کنم. که بفهمم دوستیمون خیلی باارزشه. که بفهمم این دوستی اگر حتی قرار باشد چند وقت دیگر نباشد، ارزش این را دارد که در این لحظه از دست نرود.
خلاصه اینکه رفیق جان! بیخیال هر چه که شد. رفیق فابریکم را اینجوری ها از دست نمیدهم.
و اینکه... من خودِ خودِ خودمم! باور کن!!
بعد از مدتها با ماشین دور میزدم امروز. صرفا دور میزدم و کیف رانندگی رو میبردم. با دونه دونۀ دنده هایی که عوض میکردم کیف میکردم و خوشحال بودم ماشین دنده داره...
شاید فردا بعد کلاسم یکم از شهر دور شدم.
دلم تنگ شده برای رانندگی و تنهایی و خیابونا و جاده.
+ممنون که لذت رانندگی رو گذاشتی بچشم.
++ شیرینی عروسی دختر دوست بابا بفرما.
+++ یه عشق زندگی هم نداریم، به پاش نشسته باشیم تو خونه و هی خواستگارا رو رد کنیم.
بگو به هر که رسیدی دعا کند ما را
مگر من و تو به زور دعا بهم برسیم
شاید روی پیشونی من نوشته:
من با متاهل بودنِ شما مرد عزیز؛ هیچ مشکلی ندارم.
بیایید با هم طرح دوستی بریزیم :/