کمندناک

۲ مطلب با موضوع «you» ثبت شده است


از باشگاه که اومدم سمت ماشین از دور تو تاریکی کاغذِ بزرگِ پشت برف پاک کن تابلو بود. کلی ترسیدم و درگیر شدم که ینی کی کاغذ گذاشته، قبلش نگاه کردم زیر برف پاک کن بقیه هم کاغذی هست یا نه که نبود...(شاید تبلیغ میبود بهرحال :دی)
یه برگه A4
بالاش نوشته برای "Fe"
دلش خواسته بود برام بنویسه بعد از مدتها
سوال شده بود براش که الان واقعا کیِ منه... سوالی که واسش جوابی ندارم.
نوشته دلش برام تنگ شده
نوشته دلش برای خنده هام تنگ شده.
مدل اون خنده ای که وقتی اولین بار تو اوج خجالتمون زدم زیر بطری آب و همۀ شلوارش خیس شد.
آره خیلی زود گذشت...
نوشتی اونقد خوشگل میکنم تو خیابون وامیستم که چی بشه؟ یه جور تنظیم کنم منتظر نشم... نوشتی اصن اونقد خوشگل نیا دانشکده...
ریزتر از بقیه نوشتی : هنوز دوسم داری ؟
احتمالا جوابش اینه که نه... دیگه دوست ندارم... دیدنت و شنیدنت و خوندنت و ... فقط روزای خوشمون رو میاره جلو چشمم وقتی ازم دوری. و گاهی یادم میره اصلا چرا فکر کردم دیگه نمیشه ادامه داد... هرچند این بار دیگه بعیده یادم بره.
این بار دیگه تصمیم گرفتم ترک کنم عادت بودنتو.
این بار دیگه برای همیشه تمومش کردم.
هرچند باز از چپ و راست یه جوری خودتو تو زندگیم جا میکنی. ولی من بازم تلاشمو میکنم که خودمو از ذره ذرۀ تو پاک کنم.

+ احتمالا عاشق خوبی میتونستم باشم ولی فرصت عاشقی نبوده هیچوقت.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۷
کمـ ند

دلم برای سینایی تنگ شده که نمیدانم حتی اسمش سینا بود یا نبود.
که از این کوتاه تر نمیشد با کسی ارتباط برقرار کرد.
که در اوج چت هم که بود و اذان میشد میگفت من برم نماز.
و مینوشت: بی گمان اگر کفر نیست حرف دلم این است: از بالا به ضعف ما که فقط رنج میکشیم میخندی. فتبارک الله...
که به نظرش هر دو احمق هایی بودیم که به سرنوشت اعتقاد داشتیم.
برای کسی که سوارکاری را خیلی دوست داشت اما دیگر نمیتوانست سراغش برود چون دلش نمی آمد اسبی برای تفریح او
وزنش را تحمل کند...
کسی که دیگر شنا نمیکرد چون در ساحلی که حضور داشته نتوانسته بود جان دخترکی را که در دریا غرق شد نجات دهد.
کسی که تنها در روستاهای سیستان و بلوچستان پزشکی میکرد.
خوب میشد اگر مثل آن روزها یکهو دو سه روزی پیدایش میشد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۳۸
کمـ ند