کمندناک

۱۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است


امروز اینقد پلِی شد:
no nothing else matters
که رسما الان هیچی واسم مهم نیست

+metallica
۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۱۷
کمـ ند

بد شبی ه..

بد...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۴۹
کمـ ند


چقد دوسِت داشتم وقتی اینو مینوشتم

فکر نمیکردم سیو کرده باشی اینو اون روز که برات فرستادمش از وبلاگم

حالا دیگه خبری از وبلاگم نیست

...
و حالا تویی دیگه وجود نداره که عاقل دیوانۀ احساساتی بی پولِ سورپرایزکنِ من باشی.



نه! ما کشته و مردۀ هم نیستیم. عاشق و شیدا هم نیستیم. هیچوقت هم ادعا نکردیم میمیریم اگر دیگری نباشد. هر روز و هر هفته همدیگر را نمی بینیم. از همۀ کارها و احوالات هم باخبر نیستیم. شاید خیلی چیزها را بگویی اما خیلی چیزها را نگویم.

اما همین چند روز، همین چند وقت کوتاه کافی بود تا بفهمم اگر نباشی دلم برای بودنت تنگ میشود. بفهمم چقدر دوست دارم که دوستیمان بماند و رفیق باشیم و بگوییم و بخندیم و مسخره بازی درآوریم و هی همدیگر را حرص بدهیم و باز بخندیم و بخندیم. چقدر دلم تنگ میشود که تو مثلا غیرتی شوی روی منی که خودت میدانی با عالم و آدم حرف میزنم و منظوری هم ندارم و حساس شوم روی کلاس هایی که حتی برای دخترهای گروه میگذاری.
همین مدت کافی بود تا بفهمم دلم برای هدیه های کوچک و بزرگٍ یهوییت که فقط میخواهند بگویند برایم زیادی ارزش قائلی تنگ میشود. دلم برای اینکه یهویی از توی کیفت "گریه های امپراتور"ی که مدت هاست دنبالش میگردم را دربیاوری، درحالی که میدانی شاید من واکنش خیلی بدی داشته باشم، تنگ میشود. دلم تنگ میشود که عصبانی باشی و حسابی حرصت داده باشم و هی "لعنتی" بگویی...!!
دلم برای اینکه خاص مینویسی توی دنیای مجازی تنگ میشود، برای اینکه هر هفته فکر کنی چی بپوشی و از من هم بپرسی، برای اینکه بالاخره میفهمی که من مانتو یا کیف یا کفشم جدید میشود، برای اینکه هـــِی بخواهی بعضی چیزها را نگویی و نتوانی پنهان کنی، برای اینکه وقتی شیرینی میخرید از چند وقت پیش برای منم یکی بیاری...
دلم برای اینکه رفیقت باشم نتگ شد!

شاید ما خیلی فرق داشته باشیم. شاید خیلی شبیه باشیم. شاید گاهی خیلی همدیگر را بفهمیم. شاید بعضی وقت ها اصلا نظری نداشته باشیم طرف مقابل چی میگوید. شاید یک موضوع جدی برای تو موضوعی مسخره برای من باشد و برعکس...! هر چی که هست، دوستی خیلی خوبی داریم!

ممنونم که بهم فرصت دادی. که فکر کنم. که گذاشتی مدتی در دنیای خودم سیر کنم. که بفهمم دوستیمون خیلی باارزشه. که بفهمم این دوستی اگر حتی قرار باشد چند وقت دیگر نباشد، ارزش این را دارد که در این لحظه از دست نرود.

خلاصه اینکه رفیق جان! بیخیال هر چه که شد. رفیق فابریکم را اینجوری ها از دست نمیدهم.

و اینکه... من خودِ خودِ خودمم! باور کن!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۱۳
کمـ ند

از باشگاه که اومدم سمت ماشین از دور تو تاریکی کاغذِ بزرگِ پشت برف پاک کن تابلو بود. کلی ترسیدم و درگیر شدم که ینی کی کاغذ گذاشته، قبلش نگاه کردم زیر برف پاک کن بقیه هم کاغذی هست یا نه که نبود...(شاید تبلیغ میبود بهرحال :دی)
یه برگه A4
بالاش نوشته برای "Fe"
دلش خواسته بود برام بنویسه بعد از مدتها
سوال شده بود براش که الان واقعا کیِ منه... سوالی که واسش جوابی ندارم.
نوشته دلش برام تنگ شده
نوشته دلش برای خنده هام تنگ شده.
مدل اون خنده ای که وقتی اولین بار تو اوج خجالتمون زدم زیر بطری آب و همۀ شلوارش خیس شد.
آره خیلی زود گذشت...
نوشتی اونقد خوشگل میکنم تو خیابون وامیستم که چی بشه؟ یه جور تنظیم کنم منتظر نشم... نوشتی اصن اونقد خوشگل نیا دانشکده...
ریزتر از بقیه نوشتی : هنوز دوسم داری ؟
احتمالا جوابش اینه که نه... دیگه دوست ندارم... دیدنت و شنیدنت و خوندنت و ... فقط روزای خوشمون رو میاره جلو چشمم وقتی ازم دوری. و گاهی یادم میره اصلا چرا فکر کردم دیگه نمیشه ادامه داد... هرچند این بار دیگه بعیده یادم بره.
این بار دیگه تصمیم گرفتم ترک کنم عادت بودنتو.
این بار دیگه برای همیشه تمومش کردم.
هرچند باز از چپ و راست یه جوری خودتو تو زندگیم جا میکنی. ولی من بازم تلاشمو میکنم که خودمو از ذره ذرۀ تو پاک کنم.

+ احتمالا عاشق خوبی میتونستم باشم ولی فرصت عاشقی نبوده هیچوقت.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۷
کمـ ند


بعد از مدتها با ماشین دور میزدم امروز. صرفا دور میزدم و کیف رانندگی رو میبردم. با دونه دونۀ دنده هایی که عوض میکردم کیف میکردم و خوشحال بودم ماشین دنده داره...

شاید فردا بعد کلاسم یکم از شهر دور شدم.

دلم تنگ شده برای رانندگی و تنهایی و خیابونا و جاده.


+ممنون که لذت رانندگی رو گذاشتی بچشم.

++ شیرینی عروسی دختر دوست بابا بفرما.

+++ یه عشق زندگی هم نداریم، به پاش نشسته باشیم تو خونه و هی خواستگارا رو رد کنیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۵
کمـ ند

دلم برای سینایی تنگ شده که نمیدانم حتی اسمش سینا بود یا نبود.
که از این کوتاه تر نمیشد با کسی ارتباط برقرار کرد.
که در اوج چت هم که بود و اذان میشد میگفت من برم نماز.
و مینوشت: بی گمان اگر کفر نیست حرف دلم این است: از بالا به ضعف ما که فقط رنج میکشیم میخندی. فتبارک الله...
که به نظرش هر دو احمق هایی بودیم که به سرنوشت اعتقاد داشتیم.
برای کسی که سوارکاری را خیلی دوست داشت اما دیگر نمیتوانست سراغش برود چون دلش نمی آمد اسبی برای تفریح او
وزنش را تحمل کند...
کسی که دیگر شنا نمیکرد چون در ساحلی که حضور داشته نتوانسته بود جان دخترکی را که در دریا غرق شد نجات دهد.
کسی که تنها در روستاهای سیستان و بلوچستان پزشکی میکرد.
خوب میشد اگر مثل آن روزها یکهو دو سه روزی پیدایش میشد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۳۸
کمـ ند


بگو به هر که رسیدی دعا کند ما را

مگر من و تو به زور دعا بهم برسیم


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۳۲
کمـ ند


شاید روی پیشونی من  نوشته:

من با متاهل بودنِ شما مرد عزیز؛ هیچ مشکلی ندارم.

بیایید با هم طرح دوستی بریزیم :/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۴۱
کمـ ند


پمپ بنزین به مکان های قابل استفاده جهت مخ زدن و شماره دادن
-- حتی کله صبح (ساعت ۷.۴۵) --
اضافه شد
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۵۹
کمـ ند

اسم قالب های وبلاگ رو نگاه میکردم.
و دیدم چقدر با مسماست که من اسم قالب وبلاگم "تمدن" باشه
که نکنه خدایی نکرده و برحسب اتفاق فراموشش کنم
و خیالم راحت باشه که هیچ جایی رو بی تمدن باقی نذاشتم :/
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۴۹
کمـ ند